مارال جونیمارال جونی، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
محمدجوادمحمدجواد، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

نی نی جون من

دوران شیـــــــــریـــــــنــــ!!!

1394/2/18 13:08
نویسنده : فاطمه
174 بازدید
اشتراک گذاری
 

 یادمه بچه که بودم صبحهای زمستون با صدای برف پارو میکنیم

از خواب بیدار میشدم.

برف اندازی شغلی بود برای خودش.

تو حیاط خونه پدری پارو داشتیم هروقت میخواستی بری تو

حیاط اول دنبال پارو میگشتی

تا بتونی از میون برفا راهی باز کنی برای رفتن.

وقتی از بیرون برمیگشتی نوک انگشتات از سوز زمستون

سوزن سوزن میشد

دلت پر میکشید برای یه لیوان چای داغ تو ظهر زمستونی که

سرد بود سرد سرد.

دلم بچگی میخواد و یک کم برف

یادمه چکمه چرم نداشتم اما برف بود.

چتر مارک نداشتم اما برف بود.

پالتوی زارا نداشتم اما برف بود.

پکیج و گرمایش از کف نداشتم اما برف بود

حالا همه اینا هست اما دیگه برفی نمیباره

 

قديما شبا تو بالا پشت بوم ميخوابيديم و ستاره ها رو مي شمرديم

ودلمون به وسعت يه آسمون بود.

 اين روزها چشم ميندازيم به سقف محقر اطاقمون و

گرفتاريامون رو مي شمريم!

 قديما يه تلويزيون سياه و سفيد داشتيم و يه دنياي رنگي،

اين روزا تلويزيوناي رنگي و سه بعدي و يه دنياي خاكستري!

 قديما اگه نون و تخم مرغ تموم ميشد راحت مي پريديم و

زنگ همسايه رو هر ساعتي از شبانه روز مي زديم و

كلي باهاش مي خنديديم,

اين روز ها اگه همزمان در واحد اونا باز شه بر ميگرديم

تا كه مجبور نشيم باهاش سلام عليك كنيم! 

قديما از هر فرصتي استفاده مي كرديم كه با دوستان و فاميل

ارتباط داشته باشيم چه با نامه چه كارت و چه حضوري.

اين روزها با "اسمارت فونامون" هم ارتباط با هم نداريم!!! 

قديما خيلي چيزا كم بود و دلمون گنده بود، اين روزها

خيلي چيزا هست ولي از دل، كوك خبري نيست!!!

قديما تو قديما موند...

كاشكي با پيشرفت امروز، حالمون پس نمي رفت،

 

 

دلم برای شور وشوقهای کودکانه تنگ شده
 
دلم برای سادگی ونشاط  صادقانه تنگ شده
 
دلم برای روزهای بی اینترنت و بدون گوشی و
 
دنیای مجازی تنگ شده
 
دلم برای کودکی ام تنگ شده

 

 

پنجره ات را باز كن:

جيره ى شهريورت دارد به اتمام مى رسَد،

هوا دلش هواىِ عاشقى كردن مى خواهد،

هوا دلش قدم زدن روى برگ ها را مى خواهد،

از قدم زدن كنار ساحل خسته شده است،،

اجازه ده كه بارانِ پاييز وجودت را خيس كند،

نترس، چتر لازم نيست: اعتماد كن،

خودت را به باران بسپار ،

دستانت را باز كن،

سرت را رو به آسمان نگاه دار،

بگذار قطرات باران خيسىِ چشمانت را بشويد،

نفس بكش،در ميان پاييز نفس بكش،

بس است گرما،بس است بى بارانى و بى بادى،

كه گفته است پاييز غم گين است؟

وقتى كه صداى برگ هايش ،در زير پاى توست؟

وقتى كه تلفيق رنگ هايش،به هارمونىِ گونه هايت نزديك

است...

 پاييز خوب است،،

 پاييز عاشق است،،

 عاشقى كن،پنجره ات را به رويش باز كن،

 "هوا هم هوايى شده است،دلش عاشقى مى خواهد"

گوش کن...

 صدای نفس های پاییز رامیشنوی؟؟؟

واین زیباترین فصل خدا میاید...

غم و اندوه هایت رابه برگ های درختان آویزا ن کن...

چندروز دیگر میریزند...♡

 
 

کفشهای ِ تا به تا و وصـــــــــله دار ِ من کجاست؟

خاطرات ِ خوب و شیرین ِ بهـــــــــار ِ من کجاست؟

 کوچه هــــــــــــــای ِ خاکی و باهم دویدن هایمان

شور و شوق ِ خنده ی ِ بی اختیــار ِ من کجاست؟

 کاهگل ها عطر ِ دفتـــــــــــــرهای ِ کاهی داشتند

خاک ِ باران خورده ی ِ ایل و تبــــــار ِ من کجاست؟

 کو دبستان؟ کو کلاس ِ درس؟ کو آن نیمکـــــــت؟

همکلاسی ِ همیشه در کنــــــــار ِ من کجاست؟

 باغ سرسبـــــز ِ الفبـــــــــــــا را چرا گم کرده ام؟

سطر سطــر ِ سیب های ِ "آب"دار ِ من کجاست؟

 آتش ِ پیراهنـــت مانده ست در من ســـــــــــالها

ریزعلی! تنهای ِ تنهـــــــــایم قطار ِ من کجاست؟

 مانده جای ِ ترکـه اش بر روی ِ دستم، کو خودش؟

درس ِ سارا، درس ِ شیرین ِ انـــــار ِ من کجاست؟

 رفت آن روباه ِ مکـــــــــــار و پنیـــــــــــــرم را ربود

زاغ ِ خوش آواز ِ روی ِ شاخســــــار ِ من کجاست؟

 پس چه کس خط میزند مشق ِ شبم را بعد از این؟

پای ِ تختــــــــــــــه مهربان آموزگار ِ من کجاست؟

 ثلث ِ اول آشنـــــــــــــــــایی، ثلث ِ دوم دوستی

ثلث ِ سوم دستـــــــــــخط ِ یادگار ِ من کجاست؟

 باز هم پاییـــــــــــــــز شد بابای ِ پیر ِ مدرســــه!

خش خش ِ برگ ِ درختـــــان ِ چنار ِ من کجاست؟

 کاش میشد باز هم برگشت تا آن روزهــــــــــــــا

خسته ام دلهـــای سنگی! روزگار ِ من ِ کجاست؟

 

 

می نویسم تا بگویم :

 دلم برای کودکی ام تنگ شده

دورانی که همه دغدغه مان تا خوردن گوشه دفترمشقمان بود و

زدن گیره برای صاف کردنش ...

داشتن مُهرِ صد افرین معلممان که چه ذوقی داشتیم گل کشیدن

سمت چپ بالای هربرگ دفتر انشاء...

شمردن20های دفتر دیکته مان که هرروزچک میکردیم و تعدادآنرامی شمردیم  

خط کشی کردن دفترهایی که بویی از فانتزی بودن، نبرده بودند.

کاش الان هم فکرهایمان به همان اندازه ســــاده بودند و

دلمان به شنیدن زنگ تفــــریح وصد افرین معلممان ، خوش بود

دلم برای از زیر قرآن رد کردن های اول مهر تنگ شده

دلم برای  اون زمونی که میخوندیم:

« اکرم با پری دوست است» تنگ شده ،

آخه تو شرایط فعلی هر دخترخانومی با یه آقاپسری دوست میشه

و دیگه دوستی دو دختر از مد رفته

 دلم برای  اون زمونی که میخوندیم:

«پدر هرروز نماز میخواند»« پدر هرروز کتاب میخواند»

تنگ شده اخه تو شرایط فعلی پدر وقت ندارد نماز بخواند

پدر وقت ندارد کتاب بخواند نماز خواندن قدیمی شده است

 دلم برای کوکب خانم تنگ شده است

اخه  تو شرایط فعلی الان چند سالی است کوکب خانم مهمان ندارد

او خانه نیست که مهمان داشته باشد او حوصله مهمان ندارد  

دلم برای « مادر اکرم کشک درست می کند » تنگ شده

 اخه تو شرایط فعلی دیگر کسی آش  نمیخورد دیگر کسی کشک درست

نمیکنددیگر کسی کشک نمی خرد .حتی دیگر کسی  به سوپرمارکت نمیرود

دیروز که به سوپر مارکت سر کوچه مون سر زدم دیدم کرکره هاپایین است و

روی یک کاغذ کثیف با خطی کج و معوج نوشته اند از پذیرش

مشتری معذرویم لطفا به آدرس اینترنتی فروشگاه مراجعه فرمایید

دلم برای دهقان فداکارریز علی  تنگ شده

اخه تو شرایط فعلی ریز علی ها حوصله درد سر ندارند

وقطارها هرروز به سنگها برخورد میکند ومنفجر می شودوکسی چیزی

نمی گوید  همه سکوت کرده اند  انگار همه خوابیده اند  

دلم برای «امین با تخته ومیخ میز ساخت »تنگ شده

آخه چند سالی هست که امین  با تخته میز نمی سازد.

امین خانه نشین شده است انگار گمشده دارد .

دیروز اشتراک اینترنت ای دی اس ال  خانه شان تمام شد

زنش ، خدارا شکر کرد ولی امین از کیف زنش پول دزدید

وکارت اینترنت 10 ساعته خرید، آخر باید امین به قرار نیمه شبش برسد

دلم برای « آن مرد در باران امد » تنگ شده

آخه چند سالی هست باران نیامده است

دلم برای کودکی ام تنگ شده 

دلم برای  خودم تنگ شده

 

 
0.951712001342433605_taknaz_ir.jpg

دلم یه خونه ی قدیمی میخواد
یه حیاط بزرگ یه حوض فیروزه ای با ماهیای قرمز
یه باغچه ی باصفا پر از عطر یاس
که دم غروب ابپاشی کنی حیاطو
یه قالیچه پهن کنی
 بشینی و دل بدی به حرفای مادربزگ
که شبا توی ایوون سرتو بذاری رو پاهای پدربزرگ و
 گوش بدی به غزل های حافظ و سمفونی جیرجیرکا
دلم وضوی سر صبح با اب یخ حوض میخواد
دلم تنگ شده واسه غذاهای مادربزرگ
واسه رادیوی قدیمی بابابزرگ
دلم خیلی تنگ شده واسه اون روزا
خیلی ...

 

 

 

اگر کودک نبود،

نه پدر معنا داشت،

نه هیچ مادری بهشتی می شد.

روز جهانی کودک بر تمامی  کودکان  مبارک .

 

برای رسیدن

به بلندای بخشندگی

باید از آز وجود خویش

بگذری.

بچه که بودیم خاک بازی میکردیم

عروسک بازی می کردیم

مادر می امد و مانع میشد : 

که لباس هایت کثیف می شوند و خاکی میشوی و .... 

اما بزرگتر شدیم 

هنوز بازی میکنیم 

این بار دنیا بازی !

اما دیگر مادری نیست که بگوید 

مواظب باش کثیف می شوی !!!

 

 

 

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم

کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند

ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی

و می فرستادیم جبهه

دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم

آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند

و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما

برایشان سوت می زدیم

شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم

اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم

ما از آژیر قرمز می ترسیدیم

ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم

از ترس شکستن دیوار صوتی

ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام

ما ویدیو نداشتیم ما ماهواره هم نداشتیم

مارارستوران نمی بردندکه بدانیم جوجه کباب چه شکلی است

ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم ها بود توی مجله های

قدیمی یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزشی

زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان

می کردند.

ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن

به دنیا آورده اند.عاشق که می شدیم رویا می بافتیم

ما خیلی قانع بودیم به خدا

ما بچه های زمان جنگ بودیم

 

آنروزکه سقف خانه هاچوبی بود!

گفتارو عمل درهمه جا خوبی بود!

امروزبنای خانه ها سنگ شده!

دلهاهمه با بنا هماهنگ شده!.

تلویزیون را به صورت امتیازی برای فرزندتان قرار دهید

نه یک حق؛

 قوانین خانوادگی برای تماشای آن وضع کنید.

مدیریت ونظارت کنید

ولی نه نظارتی که حمل بر محدودیت و گرفتن آزادی بشود

که این خود عاملی است در راستای تحریک.

 

یادش بخیر، بچه که بویم آبنبات چوبی که دست بچه های محل می دیدیم،
 کچل می کردیم پدر و مادرمان را تا برای ما هم بخرند....
حواسمان نبود که بچه های محل هم کچل می کنند پدر و مادرشان را تا کفش و
 لباسشان مثل ما بشود....
طبیعی بود، بچه بودیم و هر چیزی دست دیگران می دیدیم می خواستیم.
ما مثل آنها می شدیم و آنها مثل ما....
بزرگ شدیم و خیال کردیم بازی کودکانه مان تمام شده؛
فکر نمی کردیم حکایت بچه گانه مان ادامه داشته باشد....

همین  چندهفته پیش بود که خواننده فرانسوی مسلمان شد؛ با حجاب شد؛و
همین چند ماه پیش بود که بازیگر ایرانی بی حجاب شد، عریان شد؛
و
حکایت همچنان باقی است...
 

 

[ چهارشنبه ۱۳۹۱/۱۲/۲۳ ] [ 2:30 ] [ زهرا ظروفچیان ]
 

ولی بین خودمان باشد مـــادر ،

پـای آغوشت که در میــــان است

 بـــدجور سرمایی می شــــوم ...

 

کاش درباور هر روزه مان

جای تردید نمایان می شد

و سوالی که چرا سنگ شدیم

و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟

کاش می شد که کمی

لااقل ، قدر وزن پر یک شاپرکی

ما ، مسلمان بودیم...

می نویسم تا بگویم :

 دلم برای کودکی ام تنگ شده

دورانی که همه دغدغه مان تا خوردن گوشه دفتر

مشقمان بود و زدن گیره برای صاف کردنش ...

داشتن مُهرِ صد افرین معلممان که چه ذوقی داشتیم

گل کشیدن سمت چپ بالای هربرگ دفتر انشاء...

شمردن 20 های دفتر دیکته مان که هرروزچک میکردیم و

 تعداد آنرا می شمردیم  

خط کشی کردن دفترهایی که بویی از فانتزی بودن، نبرده بودند.

کاش الان هم فکرهایمان به همان اندازه ســــاده بودند و دلمان به

شنیدن زنگ تفــــریح وصد افرین معلممان ، خوش بود

دلم برای کتاب فارسی دوران قدیم تنگ شده

دلم برای از زیر قرآن رد کردن های اول مهر تنگ شده

دلم برای نوشتن آن لوحه های قبل از خواندن تنگ شده

که هرکدام داستانی داشتند

دلم برای چوپان دروغگوی تو کتابها تنگ شده

 آخه تو شرایط فعلی یه روده راست تو شکم هیچ مسئول و هیچ

شهروندی پیدا نمیشه

 دلم برای حسنک کجایی ، تنگ شده 

آخه تو شرایط فعلی تنها حسنک نیست که باید بدنبالش  بگردیم

بلکه خیلی از افراد پشت پرده حقیقت مخفی شدند

 دلم برای  اون زمونی که میخوندیم:

« اکرم با پری دوست است» تنگ شده ،

آخه تو شرایط فعلی هر دختر

خانومی با یه آقاپسری دوست میشه و دیگه دوستی دو دختر از مد رفته

 دلم برای  اون زمونی که میخوندیم:

«پدر هرروز نماز میخواند»« پدر هرروز کتاب میخواند» تنگ شده

اخه تو شرایط فعلی پدر وقت ندارد نماز بخواند

پدر وقت ندارد کتاب بخواند نماز خواندن قدیمی شده است

 دلم برای کوکب خانم تنگ شده است

اخه  تو شرایط فعلی الان چند سالی است

کوکب خانم مهمان ندارد او خانه نیست که

مهمان داشته باشد او حوصله مهمان ندارد  

دلم برای تصمیم کبری تنگ شده است

اخه تو شرایط فعلی کبری دیگر خودش تصمیم نمی گیرد

اجنبی ها وخارجی ها  هرروز بجای او تصمیم می گیرندو

هرروز یک مد لباس برایش به ارمغان می آورند 

دلم برای « مادر اکرم کشک درست می کند » تنگ شده

 اخه تو شرایط فعلی دیگر کسی آش  نمیخورد دیگر کسی کشک درست

نمیکنددیگر کسی کشک نمی خرد .حتی دیگر کسی  به سوپرمارکت

نمیرود دیروز که به سوپر مارکت سر کوچه مون سر زدم دیدم کرکره ها

پایین است و روی یک کاغذ کثیف با خطی کج و معوج نوشته اند از پذیرش

مشتری معذرویم لطفا به آدرس اینترنتی فروشگاه مراجعه فرمایید

دلم برای ان پاکن های زمان کودکی ام تنگ شده

اخه حالا قیمت غلط گیر های این زمان  از خودکار هم

بالاتر است وبرای جبران اشتباه باید تاوان بالاتری را بپردازیم

دلم برای دهقان فداکارریز علی  تنگ شده

اخه تو شرایط فعلی ریز علی ها حوصله درد سر ندارند

وقطارها هرروز به سنگها برخورد میکند ومنفجر می شودوکسی چیزی

نمی گوید  همه سکوت کرده اند  انگار همه خوابیده اند  

دلم برای غصه  روباه وزاغ تنگ شده است

اخه تو شرایط فعلی روبهان ساکت وخاموش با زاغکان خودشان با هم

کنار می ایند  واختلاس های 3000 میلیاردی میکنند

دلم برای «امین با تخته ومیخ میز ساخت »تنگ شده

آخه چند سالی هست که امین  با تخته میز نمی سازد.امین خانه نشین

شده است انگار گمشده دارد .دیروز اشتراک اینترنت ای دی اس ال  خانه

شان تمام شد  زنش ، خدارا شکر کرد ولی امین از کیف زنش پول دزدید

وکارت اینترنت 10 ساعته خرید، آخر باید امین به قرار نیمه شبش برسد

دلم برای « آن مرد در باران امد » تنگ شده

آخه چند سالی هست باران نیامده است

دلم برای آن داستان های قشنگ تنگ شده

دلم برای کودکی ام تنگ شده 

دلم برای  خودم تنگ شده



 
دیروز میگفتم :
مشقهایم را خط بزن… مرا مزن

روی تخته خط بکش … گوشم را مکش

مهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکن

هر چه تکلیف میخواهی بگیر… امتحان سخت مگیر

اما کنون …

مرا بزن … گوشم را بکش … جریمه بکن … امتحان سخت بگیر

مرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)